بخش سوم: دیپلماسی در میدان – ابتکار سلیمانی در مهندسی جبههها «قسمت اول»

واحد سیاسی:
دیپلماسی در میدان – ابتکار سلیمانی در مهندسی جبههها
در روند شکلگیری محور مقاومت، چالش اصلی نه در تعداد جبهات یا حجم تجهیزات، بلکه در چگونگی تبدیل این تنوع عظیم به قدرتی راهبردی و یکپارچه بود که بتواند در برابر تهدیدها ایستادگی کند و گسترش یابد. در قلب این پروژه، شهید حاج قاسم سلیمانی نه تنها بهعنوان یک فرمانده نظامی برجسته، بلکه بهعنوان مهندسی سیاسی در میدان ظاهر شد که سبکی نوین از دیپلماسی را ابداع کرد؛ دیپلماسیای که به نام «دیپلماسی میدانی» شناخته میشود. این رویکرد که میان عمل نظامی و سیاسی پیوند برقرار کرد، سلیمانی را قادر ساخت چالشها را به فرصت تبدیل کند، ائتلافهایی غیر سنتی بسازد، و پیروزیهایی همزمان در عرصه نظامی و سیاسی رقم بزند.
شهید سلیمانی فراتر از یک فرمانده نظامی بود؛ او تجسمی زنده از تلفیق هوشمندانهی دیپلماسی و قدرت میدانی بود که همچون نقشهای پویا از باروت و آتش، در عمق نبردهای سیاسی جبههها حضوری تمامعیار و تعیینکننده داشت.. او دیپلماسی را با سبک جدیدی بهکار میگرفت، نه در سالنهای دربسته و لبخندهای تشریفاتی، بلکه با تکیه بر واقعیات زمین، تحولات میدان، انعطافپذیری در ائتلافها و پایداری در اصول.
۱. پیوندی هوشمندانه میان سلاح و سیاست
سلیمانی مرزهای سنتی بین عملیات نظامی و دیپلماسی را درهم شکست. او نهتنها میدانهای نبرد را رهبری میکرد، بلکه با همان مهارت در مذاکرات سیاسی نیز حاضر میشد. حضور وی در خطوط مقدم باعث ایجاد اعتماد با گروههای مختلف، هماهنگی تصمیمها، و بهرهبرداری از پیروزیهای نظامی برای اهداف سیاسی گستردهتر میشد.
از طریق این همافزایی هوشمندانه، عمق راهبردی جمهوری اسلامی را از مرزهای ایران به شام و سواحل مدیترانه گسترش داد؛ این دستاورد با حضور نظامی محقق شد و همزمان با بینشی کلنگر که توازن قدرت در منطقه را بازتعریف کرد.
۲. شخصیتی چندوجهی و فراگیر
شخصیت حاج قاسم ترکیبی از هوش اطلاعاتی، تدبیر نظامی و ذکاوت سیاسی بود. او با آگاهی از علوم
جنگ و فنون دیپلماسی، توانایی هدایت روابط پیچیده با گروههای متنوع و رهبران کشورها را بهطور همزمان داشت. این توازن، او را حتی در میان دشمنانش به چهرهای مورد احترام تبدیل کرده بود.
سلیمانی نماد رهبری جامع بود؛ شخصیتی که توانست در حوزههای متعددی تأثیرگذار باشد و آنچه دیپلماسی سنتی از دستیابی به آن ناتوان بود، در میدان محقق سازد.
۳. مهندسی ائتلافهای میدانی غیرمتعارف
نگاه سلیمانی به ائتلافسازی مبتنی بر پذیرش تنوع بود. او بهجای یکپارچهسازی اجباری گروهها، هویت مستقل آنها را حفظ و در چارچوبی راهبردی ساماندهی میکرد.
ائتلافهای او از لبنان تا سوریه، عراق، بحرین، یمن و حتی مبارزان پاکستانی و افغان گسترده بود؛ جایگاهش فراتر از موقعیت رسمی بود و با گوش شنوا، درک عمیق و رهبری اخلاقی و سیاسی، مرجع اصلی آنان شناخته میشد.
این ائتلافها بر پایه باورهای مشترک مانند عدالتخواهی و مقاومت در برابر سلطهجویی غربی شکل گرفت، بیآنکه وابسته به قومیت یا مذهب خاصی باشد.
۴. از نبرد با داعش تا بازترسیم نقشه منطقه
در عراق، سلیمانی معمار گردآوری گروههای مختلف زیر چتر حشد الشعبی بود که در شکست داعش و بازگرداندن ثبات نقش تعیینکنندهای ایفا کرد.
در سوریه، با حمایت از دولت قانونی و کمک به بازپسگیری مناطق کلیدی، مانع از فروپاشی کشور شد.
در لبنان نیز، با تقویت مقاومت در برابر فشارها، حزبالله را به ستون فقرات محور مقاومت بدل کرد.
این اقدامات صرف واکنش نظامی نبود، بخشی از پروژهای راهبردی برای مقاومسازی منطقه در برابر تجزیه و سلطهطلبی آمریکایی-صهیونیستی بهشمار میرفت.
۵. پایبندی بیقید و شرط به خط ولایت فقیه
سلیمانی نمونهای کامل از التزام به خط امام خامنهای بود. در برابر تهدیدهای ترامپ و پیشنهادهای مذاکره، با صراحت اعلام کرد: «ای ترامپ قمارباز، من رقیب تو هستم!»
این پایبندی نه شعاری سطحی، بلکه ترجمان عملی از آرمانهای انقلاب اسلامی بود؛ عاملی که مشروعیت و نفوذ وی در منطقه را دوچندان ساخت.
۶. دیپلماسی در میدان: سلیمانی و هندسه جبهات مقاومت
نمونه برجسته نگاه وی، تحولات عراق پس از ۲۰۱۴ بود. در مقابله با داعش، نقش سلیمانی تنها به پشتیبانی نظامی محدود نبود، بلکه در برقراری تفاهمات سیاسی و اولویتبخشی به مبارزه بر حواشی داخلی نیز کلیدی بود.
در سوریه، حضور وی تنها پشتیبانی فنی از یک متحد نبود، بلکه تلاشی بود برای شکلدهی به معادلات بازدارندگی نوینی که مانع سقوط دولت و گسترش بحران شود.
در لبنان نیز، بدون عبور از حاکمیت ملی، هماهنگی دقیقی میان مقاومت و اقتضائات سیاسی داخلی و منطقهای برقرار کرد.
دیپلماسی سلیمانی تنها معطوف به ائتلاف با دوستان نبود، بلکه شناخت عمیقی از دشمن داشت.
او بهخوبی ماهیت آمریکا را درک میکرد، زمان تصعید و زمان ارسال پیام را میشناخت و همواره هزینه دشمنی با محور مقاومت را افزایش میداد.
این نسخه بدون «بلکه» است:
بسیاری از ابتکارات او در سکوت و بیسروصدا، همانند عملیاتهای ویژه، در خفا اجرا میشد. این نقطهای است که نبوغ این دیپلماسی نوین نمایان میشود؛ دیپلماسیای که منتظر بهرسمیتشناسی بینالمللی نیست، دل به قطعنامههای شورای امنیت نمیبندد، از زمین آغاز میشود، از توازن هراس تغذیه میکند و در زمانی که دیگران در ایجاد صلح عادلانه ناکام ماندهاند، ثمر میدهد.
سلیمانی باور داشت که جنگ و دیپلماسی در تضاد نیستند، بلکه باید مکمل هم باشند. او از خطوط تماس، سکوهایی برای مذاکره ساخت، از میدان مقاومت، اهرمهای فشار سیاسی ایجاد کرد، و از خون شهدا، پیامهایی نوشت که با مرکب خوانده نمیشوند.
میراث حاج قاسم سلیمانی فراتر از پیروزیهای نظامیاش است. او با ابتکار در «دیپلماسی میدانی»، تلفیقی بیسابقه از سلاح و سیاست پدید آورد. با شخصیتی جامع، مهندسی ائتلافهایی متفاوت و پایبندی کامل به ولایت، منطقه را بازتعریف کرد و جبهه مقاومت را به نیرویی شکستناپذیر بدل ساخت. مدرسه سلیمانی، الگویی زنده برای نسلهای آینده است؛ الگویی از رهبری راهبردی در مواجهه با چالشهای عظیم. شهادتش نقطه پایان نفوذ نبود؛ آغاز تثبیت جاودانه جایگاهش به عنوان نماد بیبدیل مقاومت و معمار بیهمتای جبههها بود که الهامبخش نسلها باقی ماند.